صفحه شخصی محمد محمدی کمال آبادی   
 
نام و نام خانوادگی: محمد محمدی کمال آبادی
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی ارشد معماری
شغل:  رئیس هیئت مدیره شرکت مهراز گستر نقش جهان
شماره نظام مهندسی:  ندارم
تاریخ عضویت:  1392/01/22
 روزنوشت ها    
 

 معماری حسی بخش معماری

1

پیتر زمتور در معماری ایران معماری شناخته شده است، چرایی عمق حضور او حتما دلایل متعددی دارد و صحت و سقم ان نیز حتما جای بحث، انچه از پی می اید اما خلاصه ایست از شش تکه روایت تجربیْ تحلیلی که هر کدام به گوشه ای از دنیای منزوی نظرورزی های او بر معماری موکد است، شاید همْ چینی این تکه روایت ها کمک حالی باشد بر تدقیق تفسیری موجه تر از پیتر زمتور.
ـ تکه نوشتار پیتر زومتور و تلاش بر یافت تجربه بنیادین حضور به چگونگی تجسد کالبدی حضور در معماری می پردازد و بر تاثیر جغرافیا بر اتمسفر اثار یک دفتر معماری تاکید می کند.
ـ تکه نوشتار پیتر زومتور و قدرت متجسد در هیچ بر یافت زیبایی شناسی از امر عادی و روزمره و پیرامونی و اشیا ملموس و فروتن محیطی تاکید می گذارد.
ـ تکه نوشتار پیتر زومتور، معنا و شرح صفر در محوطه های یادمانی به تلاش معمار برای احترام به بافت های تاریخی تروماتیک می پردازد و یاداور می شود در برخی مواقع معماری یعنی فقدان کنش معمارانه.
ـ تکه نوشتار پیتر زومتور و فرم به مثابه غایتی باز، ضمن تاکید بر گزاره فرم از چیزی تبعیت نمی کند و اشاره به این نکته که فرم یک محصول ازاد است، فرم را ماحصل افریدن فضا به فراخور پرسش بنیادین از هستی اثر می داند و عملا به سندروم امپراتوری فرم حمله می کند.
ـ تکه نوشتار پیتر زومتور و کنش حسی فرم بر گزاره فرم به مثابه یک پدیده انتزاعی و به شدت فکر شده خط بطلان می کشد و نوعی شاعرانگی حسی را در فرایند برساختن فرم مد نظر می اورد و هدف برخی از کنش های معمارانه را تولید فضایی ملموس و فروتن و درک شونده در مقیاس خُرد می داند.
ـ تکه نوشتار پیتر زومتور و معماری غیر کلامی، روایت پیتر زمتور است از تاثیر بلاواسطه هنر بر انسان و تولید نوعی اتمسفر برخاسته از حافظه و احساس، احساسی غیر قابل توصیف، احساس فراتر از کنش های کلامی و واژگانی.
روز زیبایی بود. مدرسه ای نبود. فکر می کنم اوایل بهار بود ـ می توانستم استشماممش کنم، به یاد می اورم که همچون یک کودک به این سو و ان سو می دویدم، سبکی و شکوهی که حس می کردم را پیش از ان تجربه نکرده بودم. پیتر زومتور، در سال 1943 متولد شد، پدرش کابینت ساز بود، تجربه او از ساختن به دوران کودکی اش بازمی گردد: "در ان زمان متوجه نبودم، اما حالا وقتی به عنوان یک مرد پیر، به گذشته می نگرم، می بینم خاطره ان روز زیبا، اولین تجربه ام از حضور بود." خود پیتر زومتور حضور را اینگونه تعریف می کند:"حضور همچون شکافی می ماند در جریان تاریخ، شکافی که نه گذشته است و نه اینده." پرسش اینجاست که چگونه حضور در معماری حادث می گردد و یا به معماری ترجمه می شود؟ شاید این اساسی ترین پرسشی باشد که اتلیه زومتور در گروباندن سوییس با ان درگیر است. اتلیه ای که در سال 1979 تاسیس گردید، خانهْ استودیویی واقع در دره راین، جایی که بسیاری از کارهای مهمش ـ از کارهای کوچک مقیاسی همچون نوسازی خانه و ساخت نمازخانه ای در یک روستا تا موزه های بزرگ مقیاس و مونومنتال ـ در انجا ساخته شده است. زومتور تعمدا اتلیه اش را در جایی دور افتاده ودر انزوایی نسبی حفظ کرده است تا همچنان دلمشغول تجربه حضور باقی بماند:"من همیشه و همه جا حسِ حضور را به صورت ملموسی جذب می کنم، بعضی وقت ها در خودم، و غالب مواقع در کوها؛ وقتی به این صخره ها و این سنگ ها می نگرم مملو از حس حضور می شوم"
پیتر زومتور در سال 1993 برای طراحی موزه و مرکز اسناد هولوکاست ـ موزه توپوگرافی ترور ـ واقع در مرکز قبلی گشتاپو در برلین دعوت شد. او سختی افریدن معماری در چنین محوطه تاریخی را اینگونه توصیف می کند:"تمام انچه اتفاق افتاده به ذهنم هجوم می اورد. این جا مرکز انهدام بوده است، نمی توانم کاری کنم، اخر چگونه می توان در این جا فرمی یافت؟ "پیتر زومتور خلاف امد تمام معماران پیش از خودش، به جای تاکید بر گزاره های قلمبه سلمبه، تصمیم گرفت ناتوانی اش برابر استعداد موحش مستتر در حافظه سایت را معماری کند، او تصمیم گرفت ساختمانی طراحی کند با "هیچ معنا و شرحی"، ساختمانی که او طراحی کرد ابداع ساختمانی بود با ساخت خالص.
اگرچه طرح زومتور به عنوان طرح برنده پذیرفته شد اما ساخت و ساز این بنا در سال 1994 متوقف شد و ساختمانی با هسته مرکزی بتنی برای یک دهه خالی باقی ماند. زمانی که هزینه ساخت دوباره مهیا شد، تغییرات سیاسی موجب شد، فراخوان جدیدی برای مسابقه اعلام گردد. مسابقه ای که عملا به تخریب انچه زومتور در حال ساختش بود منجر شد. اگرچه ساختمان تخریب شد، اما ایده ساختن در یک محوطه تاریخی از میان نرفت. همانگونه که خود پیتر زومتور می گوید: "ایده ها گم نمی شوند. وقتی شما چیزی را پیدا می کنید و بر ان موکد می شوید، همیشه بدان فکر می کنید." این ایده بعدها دوباره برای زومتور احیا شد، وقتی که از او خواسته شد یادمان استیلنست در نوروژ را طراحی کند. یادمان برای زومتور "بنایی است بی معنا که هیچ شرحی از ان برنمی خیزد."
"به درخت می نگرم، هیچ نمی گوید، هیچ." انگونه که پیتر زومتور می گوید، درخت شی نیست که به ذات برایش شیفتگی داشته باشد و تحسین او را برانگیزد. "درخت پیامی ندارد، نمی خواهد چیزی به من بفروشد، برایم خودنمایی نمی کند، نمی گوید مرا بنگر، من زیبا هستم، خیلی زیباتر از بقیه درختان. درخت صرفا یک درخت است و زیبایی خودش را دارد." بر اساس انچه امد، برای زومتور درخت هستی خالص حضوری مهجور است، او خیلی ساده این گونه توصیف اش می کند:"انچه که خاص نیست فوق العاده قدرتمند است."
"برای من معماری، در وهله اول، ارتباطی به فرم ندارد، به هیچ وجه." "فرم از چیزی تبعیت نمی کند" این عبارت عنوان درس گفتاری بود که پیتر زومتور حدود 20 سال پیش ارائه کرد. "فکر می کنم عنوان بی نهایت خوبی است . . . معماری توانیی انجام هر کاری را دارد . . . فرم یک محصول ازاد است." "ما هیچ وقت درباره فرم صحبت نمی کنیم، ما در مورد ساختن حرف می زنیم، ما در مورد علم صحبت می کنیم و احساسات. از همان اغاز به مصالح فکر می کنیم، مصالح مختلف را کنار هم می گذاریم و واکنش ها اغاز می شود. . . اینجا مسئله مصالح هستند، مسئله خلق و افرینش یک اتمسفر است و این افریدن معماری است." در مورد حمام های آب گرم والز، مصالح مورد استفاده ترکیبی است از سنگ هایی که در محل یافت می شوند و سنگ های ایتالیایی، خود زومتور می گوید "به مصالح تان اعتماد کنید." او از هفت سال فرایند طراحی حمام های اب گرم والز، سرخوشانه یک گزاره را به مثابه نتیجه مطرح می کند:"من به این نتیجه رسیدم که سنگ و اب با هم رابطه ای عاشقانه دارند."
زمانی که پیتر زومتور در هاروارد تدریس می کرد، از دانشجویانش خواست تا "خانه ای فارغ از فرم" برای کسی که رابطه احساسی و عاطفی عمیقی با او دارند طراحی کنند. دانشجویان می بایستی سایت را بدون پلان ها، مقاطع و مدل ها معرفی می کردند. هدف ایجاد نوع جدیدی از فضا بود که به وسیله صداها، بوها و توصیف کلامی توصیف می شد.
پیتر زومتور فرایند شکل گیری این خانه را اینگونه توصیف می کند:"زمانی که به چنین خانه ای می نگرم، خانه ای بدون فرم، انچه برایم مهم تر است فضای احساسی است، اگر فضا را نفهمم، جذب نمی شوم. . . . هدف من افریدن فضاهای به لحاظ عاطفی غلیظی است که بتواند خودش را به شما بفهماند."
کیم کاشکاشیان سونات شماره 2 در ایی فلت ماژور برای ویولا و پیانو اثر یوهانس برامس را می نوازد، پیتر زومتور این صحنه را اینگونه توصیف می کند
"زمانی که به این قطعه گوش می دادم را نیک به خاطر دارم. . . چیزی نگذشته بود که من خود را مغروق این قطعه دیدم. موسیقی این پتانسیل را دارد که مستقیما در فلبت رسوخ کند، خیلی راحت تر از معماری. به گمان من موسیقی می تواند شیمی درون شما را تغییر دهـــــد."
پیتر زومتور درسگفتارش را با تاکید بر اهمیت "احساس غیر قابل توصیف کلامی" برامده از تاثیرات متفاوت موسیقی، هنر و معماری بر مردم پایان می دهد:
"در لمحه ای از زمان شما می تواند بفهمید، چیزهایی که می دانید و چیزهایی که نمی دانید را و چیزهایی که نمی دانید که نمی دانید را، خوداگاه و ناخوداگاه را و چیزهایی که در ثانیه ای بدان ها واکنش نشان می دهید: همه ما می توانیم در مورد چرایی وجود چنین ظرفیتی در انسان انگاره پردازی کنیم، به گمان من این ظرفیت، ظرفیتی برای بقای ماست. معماری برای من ظرفیتی مشابه دارد، تاثیر معماری در طویل المدت حادث می شود، اما عصاره اش برای من شبیه به، به طور مثال، موسیقی است. من این بارزه را اتمسفر می خوانم. وقتی شما بنایی را تجربه و درک می کنید، بنا به حافظه و احساس شما چهارمیخ می شود. همه تلاشم این است که با معماری چنین کنم."
رای طراحی ساختمان هایی با حداکثر همبندی با حیات، طراح باید بر سیاقی فراتر از فرم و ساختار بیندیشد.
پیتر زُمتُر
در کتاب معماری متفکر پیتر زمتر به بیان انگیزه های الهام بخشش در طراحی می پردازد، ساختمان هایی که به طرق مختلف به گفت و گو با احساسات و فهم مان می نشینند و حضوری قدرتمند و پاسخ گو را عیان می کنند. کتاب با تصاویری از خانه جدید زمتر و استودیواش در هالدنشتاین که توسط لائورا پاجت عکس برداری شده اند صفحه بندی شده است.
انچه پی می اید تکه برداشت هایی است از کتاب:
ـ ساختمان برای من حامل سکوتی فاخر است که من ان را گره در گره بارزه هایی هم چون خودـ ارجاعی، حضور، مانایی، هم بندی، گرما، شورانگیزی می دانم. ساختمان باید خودش باشد، یک ساختمان، نه بازنمود یا نمایشی از چیزی، صرفا بودن و شدن.
ـ حسی که من تلاش می کنم ارامْ ارام در مصالح تزریقش کنم از تمام قواعد کمپزیسیونی می گذرد و به کیفیت های شنیداری، بویایی و لامسه ی مستتر در مصالح گره می خورد، این ها عناصر زبانی اند که ما مجبور به استفاده ازشان هستیم. حسی که با رسیدن و متبلور کردن مفاهیم خاص مستتر در مصالح به منصه ظهور می رسد، معنایی که در هر ساختمان، فقط به همین صورت می تواند به ادراک اید.
ـ زمانی که بر محوطه یا مکانی که قرار است بر ان بنایی بیافرینم متمرکز می شوم، زمانی که تلاشم درک ذات عمیق ان مکان، صورت های مستتر در ان، روایت های پنهان در ان و کیفیت های شورانگیزش می باشند، انگاره های ذهنی رسوب کرده از مکان های دیگر بر من هجوم می اورند و فرایند تدقیق نظر بر سایت را مخدوش می کنند، انگاره هایی از مکان هایی که می شناسم و بر من تاثیر گذاشته اند، انگاره هایی از مکان های عام یا خاصی که من در قامت نگره هایی درونی از کیفیت ها و حالات خاص با خود به همراه دارم، حتی انگاره هایی از موقعیت های معمارانه، که از دل تئاتر، فیلم و ادبیات بیرون امده اند.


کتاب پرسش های ادراک حسی اول بار در سال 1994 در غالب یکی از شماره های خاص مجله ی معماری اِی+یو به چاپ رسید ولی در سال 2007 تجدید چاپ شد . این کتاب ترکیبی از سه مقاله است؛ فضای معماری : مفهوم در غالب حضور و بازنمود، نوشته ی آلبرتُ پِرِز گومِز؛ مقاله ی دوم معماری هفت حس نوشته ی یوهانی پالاسما و مقاله ی سوم پرسش های ادراک حسی : پدیدار شناسی معماری نوشته ی استیون هال است .
مقاله ی اول فضای معماری : مفهوم در غالب حضور و بازنمود معماری را تنها در دو صفحه از شانزده صفحه ی خود شرح می دهد . این مقاله بسیار خلاصه نوشته شده است و باید چندین بار خوانده شود تا خواننده دریابد که نویسنده سعی در گفتن چه موضوعی را دارد . گومز مقاله اش رابا این داستان آغاز می کند که چگونه معماری و زبان، هم زمان با اختراع آتش ساخته شده اند و توضیح می دهد که " این عمل معمارانه یک کنشِ تاییدِ رویداد در فضا است که از آغاز، با جامعه، فرهنگ و زبان شناسی اش بوده است " . (گومز صفحه ی 9) او با مطرح کردن هنر در یونان قدیم به خصوص تئاتر ادامه می دهد و این که چگونه معماری در خلق فضای عمومی ایفای نقش می کند . بقیه ی این مقاله سعی دارد مقاله ی فضا، اثر پلاتو را برای خواننده شرح دهد و این که چقدر این مقاله مبهم است .
مقاله ی دوم معماری هفت حس بحث می کند که تمام حس ها کاملا با هم در ارتباط هستند . پالاسما توضیح می دهد که معماری تنها به چیزی برای چشم تبدبل شده است ولی در حقیقت تمام حس های انسانی مجذوب معماری می شوند . او می گوید " ما این جهان را با تمام اِگزیستِنس جسمی مان نظاره و لمس می کنیم، می شنویم و اندازه می گیریم و این جهان تجربی، به دور مرکزِ جسم سازمان می یابد و تجزیه می شود " . (پالاسما صفحه ی 35) او با مطرح کردن مصالح و ارتباطشان با حس لامسه ی انسانی، ارتباط نور و سایه با دمای بدن افراد گفتمانش را ادامه می دهد . او توضیح می دهد که چگونه بو و صدا خاطرات فضا را تحریک می کند و در ادامه مثال های ویژه ای را برای استدال خود می آورد .
مقاله ی سوم نوشته ی استیون هال تجربه ی معماری را مطرح می کند و این که چگونه ، بر طبق گفته های هال، ساختمان در میان سکوت ادراکی پدیده ها (فنومن) سخن می گوید . او گفتمان خود را به یازده " پهنه ی پدیدارشناسانه " ـ از پرسپکتیو فضا به صدا و جزئیات ـ می شکند . در هر پهنه، او یک مثال از اثر و ایده های خودش برای قوی تر کردن استدال هایش ارائه می کند . شاید همه ی این مثال ها به استدال های او ارتباط داشته باشند ولی بعضی از مثال ها با هنر بیشتر از معماری در ارتباط هستند . او توضیح می دهد که " که تنها معماری می تواند، همزمان، تمام حس ها ـ تمام پیچیدگی های ادراک حسی را بیدار کند " . ولی طبیعت چطور؟ تمام مثال های او، نور و سایه، آب و حالت فضایی شب، اِلمان های یافت شده در محیط طبیعی هستند .

معمار و استاد فندلاندی، یوهانی پالاسما، نویسنده ای پر کار است که بیشتر برای گفتارش تا طراحی هایش مشهور است . کتاب کوچکش، چشمان پوست، کلاسیک به نظر می آمد، زیرا معماری را به فراتر رفتن از نمایشی بصری پیش می برد و درکی لمسی به نظر می آمد، احساس لامسه ای که سرچشمه تمام حس ها است . کتاب معماری تصویر پنج قطعه سینمایی را بررسی می کند تا نشان دهد که آن ها " معماری زودگذر و ذاتی ذهن انسان، فهم و احساس " را منعکس می کنند .موضوع ثابتدر تمام نوشته هایش ـ حتی شامل سهمی یک یا دو صفحه ای همچون نتیجه گیری کتاب تجربه حسی : شانزده پروتوتایپ ـ تاکیدی بر تجربه در زمینه ی ذهن و بدن است، دو نهاد به هم پیوسته که حضور ما در این دنیا و جنس هستی مان را می سازند . آخرین کتاب پالاسما، دست های متفکر، مفاهیم ارائه شده در کنفرانس های ده یا پانزده سال اخیر او را گرد آوری کرد و درحالیبا تلاشی کوتاه برای جبران کردن چند شاخه شدن هابه اوج می رسد که از جدایی ذهن مان از دستانمان بر خاسته است و در بسیاری از جوامع حاضر اشکارا دیده می شود، مانند تکنولوژی هایی که ما در ساختمان ها به کار می بریم تا در آن ها سکنی گزینیم .
پالاسما بر این دست در غالب رابط میان تجربه هایمان و تصور مان تمرکز می کند . او کتاب را با طرح ریزی فرضیه ی کلی اش آغاز می کند و تا پایان مقاله هفتم، او از کالبد به انتزاع، از خودِ دست به احساس و تئوری اش می رسد .مفاهیم قوی و منابع بسیار که فقط برای ارائه این مقالات دریک نیمسال تحصیلی کافی بود، نشان می دهد که حتی جدا کردن یکی از دو موضوع برای بحث و بررسی نیز بسیار مشکل است . نوشته های پالاسما به شکلی منحصر به فرد با موضوع بر خورد می کنند؛ مثل این که این پاراگراف که شما می خوانید، مهمترین پاراگرافی است که تا به امروزخواهید خواند . این کار بیانگر اهمیت کلمات به خودی خود نیست، این کلمات فقط بسیار معنی دار هستند که به نظر می آید پاراگراف بعدی می تواند چیزِ بیشتری را به آن اضافه کند . البته این تکنیک برای یک کتاب که به شکلی ایده آل و اهسته پیش میرود، طراحی شده است . این خوانش سریع، بینشِ بزرگی را خلق می کند ولی همچنان فرد تمایل دارد تا به پاراگراف ها یا مقالات قبلی باز گردد تا زمانی که تمام مطالب درون ناخود آگاهش راه یابند .
برای در نظر گرفتن شکافی در مطرح کردن یک اندیشه، با وجود جدال آمیز ترین و غیر معمول ترین نظریه در این کتاب است که اهمیت تصاعدیِ دست درغالب ابزاری برای کاربرد کامپیوتر به شکل جایگزین رسم های دستی یا شبیه به آن، نفی می شود . نمونه هایش در زمینه ی ارتباط میان حرکات دست و تکامل تدریجی ذهن و نقش قدرت تصور فراوان است، از پیشرفت بشر در زمینه هنرمندان، موزیسین ها و نویسندگان معاصری که بر بسط تفکراتشان با دست پافشاری می کنند، گرفته تا نتیجه ی نهایی در برخی جنبه ها نیز، به کامپیوتر نیازدارد . در مورد معماری هم این چنین است یا راهی که باید با پالاسما مطابقت پیدا کند . برداشتن طراحی ها و دیگر جستارهای دست برای معماری زیان آور است زیرا این کار ارتباط پاک بنیانِ میان دست هایمان و تجربه هایمان را نفی می کند . به بیان دیگر، زمانی که دستانمان را به عنوان ابزارهایی (برای برای گرفتن مداد روی کاغذ و نه دست زدن به دکمه ی چپ موس) به کار می گیریم، ما هر حرکت را با تجربه هایمان و تجربه های حسی مان بر اساس تخیل مان (تصور) شکل داده ایم ، چیزی که به طور طبیعی با کامپیوتر به وقوع نمی پیوندد . و ساختمان هایی که بر اساس تجارب فیزیکی طراحی نشده اند، خالی از " تجارب احساسی و کیفیت های هستی شناسانه " هستند . بله، این ها کلماتی نزاع بر انگیز هستند و من فکر کردم این، زمانی برای معماران است تا تحت تاثیر قرار گیرند .
کتاب چشمان پوست مانیفستی آرام است که ازدغدغه ی یوهانی پالاسما ـ معمار، استاد، فیلسوف و طراحِ فندلاندی ـ آغاز شده است و در زمینه ی " غلبه ی بینایی و حذف دیگر حس ها در جهتی که معماری آموخته می شود، تصور می گردد و نقد می شود " ارائه می گردد . در اصل در سال 1996 چاپ شد ولی این نسخه ی سومین شکل، ازاین کتابِ جیبیِ تاپیر گذار است . (ابعادی 5*8 اینچ دارد و رساله ی پالاسما فقط 60 صفحه است) .فراخوان پالاسما برای یک معماریِ بدون محوریت بصری که به سوال های هستی شناسانه ی انسانی پاسخ می دهد ـ به جای آن که به معماری تن دهد که زیر بار گفتمانی مد نظر خودش کمر خم می کند ـ بی انتها است . ولی، با وجود " این جریانِ تاکیدِ بیش از حدِ ذهنی و مفهومی " ، پالاسما بر گروه معمولِ موافقان جدیِ فلسفی، همچون دریدا، نیچه، سارتر و هایدگر به همراه آلبرنی، ریلک و سانتِیج استناد می کند .
در عین حال، این متفکر و فنلاندیِ حرفه ای، کار این افراد را می خواند، به درستی آن ها را می فهمد و هوشمندانه آن ها را در نهضت خود علیه این ظاهر و نبود منطق تکتونیک به کار می گیرد . ( پژوهش پالاسما با وضوح بیشتر را مقدمه ی مبهمِ دوستش، استیون هال، دست انداخته است زمانی که می گوید پالاسما " به معماری غیر قابل آنالیز حس هایی می پردازد که خواص پدیدار شناسانه نوشته هایش را در جهت یک فلسفه ی معماری، منحصر به فرد می سازد " ) . ضمیمه ای بهتر بر این پژوهش برای سکوت و آرامش در معماری، مقاله ی پییِر مَک کی در زمینه ی پالاسما و کارش است که این مجموعه را خاص تر کرده است.

این کتاب در سال 2012 با انتشارات فایدن به چاپ رسید . در این کتاب 72 پروژه شرح داده شده است . هر کدام از این 72 پروژه ـ از اهرام در گیزا، مصر (حدود 2500 قبل از میلاد) گرفته تا موزه ی هنرِ فولک آمریکایی در نیویورک، اثرمعماران تید ویلیامز بیلی تسین (2001) ـ در یکی از 12 فصل کتاب گنجانده شده است : فضا، زمان، ماده، گرانش زمین، نور، آرامش، منزلگاه، خانه، تشریفات مذهبی، خاطره، چشم انداز، مکان . البته این ساختمان ها می توانند در هر فصلی قرار گیرند؛ اهرام ممکن است فورا فرد را به یاد " گرانش زمین " بیاندازد ولی نویسندگان آن را در فصل" آرامش "قرار داده است و توضیح می دهند : " آرامش عمیق حضورشان، فورا ما را تحت تاثیر قرار داد، عمیق ترین احساسات را فرامی خواند، به ما رابطه ی بنیادی مان با جهان را یاد آوری می کند " .
موزه ی هنری فولک، از طرفی، در فصل خاطره قرار دارد و نویسندگان این ساختمان را لایق جملاتی همچون " ساکنان را در ورود به فضاهای خاطره می پذیرد که با این کارهنر گشوده می شوند " . از این نقل قول کوتاه، واضح است که این کتاب تجربه ی انسانی را، هم در مقیاس فیزیک انسانی و هم افکار به هم پیوسته مان، در اولویت قرار می دهد .
یکی از جنبه های ستودنی این کتاب، روش ارائه ی عکس های هر ساختمان است، هر کدام با پلان یک طبقه تنظیم شده است که یک مسیر قرمز تغییر مکان های بدن انسان را در میانِ فضاها دنبال می کند . من به این راحتی نمی توانم شرح دهم که اهمیت این تصاویر چقدر است، هم در غالب ابزاری آموزشی برای هدایت کردن دقت افراد در فضا و هم در غالب مفهوم باز ـ آفرینش عکس های معماری در واقعیات زمانمند است که تصاویر آن ساختمان بر آن چه، ساختمان وانمود می کند، برتری میابند . در مقیاس فصل های موضوعی، این نوشتار به هدف خود رسیده است و در زمینه ی نمایش مصورگونه ی ساختمان ها، این کتاب در تضاد کامل با تاریخ متعارف معماری قرار دارد که به فرم و مصالح به واسطه ی تصاویر و ترسیمات نامرتبی اهمیت می دهد . این کتاب دارای تعداد کافی ساختمان هایی که بتواند تاریخ معماریِ جامعی را برای دانشجویان ارائه دهد، نیست ولی همین کمبودش درکمیت، این کتاب را به رهیافتی ستودنی در فهم معماری تبدیل کرده است
استیون هال
مصالح مورد علاقه من نور است. بدون نور، فضا در نسیان فرو می رود. منابع بی شمار نور، حالات برامده از سایه، تاری، انکسار، شفافیت و کدری و نیمه شفافیتش همگی عمیقا با تعریف و بازتعریف فضا گره خورده اند. نور است که فضا را نامتعین می سازد. منبعی از نور زرد با یک حجم ساده چه می کند؟ تاثیر یک سایه سهمی گون بر یک دیوار سفید استخوانی چیست؟ همْ کناری این پرداخت هاست که گستره غیرمادی متعالی و احتمالا نامحسوس معماری، پدیده ای به نام معماری، را شکل می دهد.

دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 15:39  
 آراء    
 
 نظرات